تراوشات ذهن پریشان من . . .

 

رنگ سال گذشته را دارد،

تمام لحظه‏ های امسالم .....


۳۶۵ حسرت را،

هم چنان می‏ کشانم به دنبالم ......

+نوشته شده در جمعه 28 بهمن 1390برچسب:,ساعت19:53توسط Atieh Zahir | |


بر سنگ مزارم بنویس

زیر این سنگ

جوانی خفته است . . .


با هزاران ای کاش

و دو چندان افسوس

که به هر لحظه عمرش گفته است . . . !؟!!

+نوشته شده در جمعه 28 بهمن 1390برچسب:,ساعت19:50توسط Atieh Zahir | |

 

مرگ از زندگی پرسید :

چرا من تلخم و تو شیرینی . . .؟!؟

زندگی در جواب گفت :

چون من دروغم

و تو حقیقت

. . . . . . !؟!!!!

+نوشته شده در جمعه 28 بهمن 1390برچسب:,ساعت19:45توسط Atieh Zahir | |

 

می خواهی بروی . . . ؟!؟

خب برو . . .

انتظار مرا وحشتی نیست

شب های بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود

برو . . .

برای چه ایستاده ایی ؟!؟

به جان سپردن کدامین احساس لبخند میزنی . . . ؟!؟

برو . . .

تردید نکن

نفس های آخر است . . .

نترس برو . . .

احساسم اگر نمیمیرد . . .

بی شک ما بقی روزهای بودنش را

بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست . . .

برو . . .

یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود

پس راحت برو

مسافری در راه انتظارت را می کشد

طفلک چه می داند که روحش سلاخی خواهد شد

برو . . .

فقط برو . . . . !؟!؟

 

+نوشته شده در پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:,ساعت18:4توسط Atieh Zahir | |

 

چه قدر سخته ...

تو چشمای کسی که

تمام عشقت رو ازت دزدیده و به جاش

یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داده زل بزنی

و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی‌ ،

حس کنی هنوزم دوسش داری ...


چه قدر سخته

دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی

که یه بار زیر آوار غرورش


همه وجودت له شده ….


چه قدر سخته

تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی


اما وقتی دیدیش هیچ چیزی جز سلام نتونی بگی ...


چه قدر سخته

وقتی پشتت بهشه

دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی


تا نفهمه هنوزم دوسش داری ...


چه قدر سخته

گل آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی


و هزار بار تو خودت بشکنی

و اون وقت آروم زیر لب بگی :

گل من باغچه نو مبارک ... !؟!
 

+نوشته شده در پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:,ساعت17:53توسط Atieh Zahir | |

 

آرام تر . . .

آرام تــر تكــانـش دهیــد

مرگ مغزی شده . . .

بــایـد زودتـــر دفــن شــود

چیـــزی برای اِهـدا هـــم نــدارد ,

احساسم است . . . !

تــــا همیـن دیــروز زنـده بـــود

خـــــودم دیدم

کسی لهش کرد و رفت . . . . . !؟!

+نوشته شده در سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:,ساعت15:4توسط Atieh Zahir | |

 

نمی دانم این روزها

تو دیر به دیر یادم می کنی

یا

من زود به زود

دلتنگت می شوم ..... ؟!؟

+نوشته شده در سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:,ساعت14:56توسط Atieh Zahir | |

 

خدايـــا ...

ايـن روزهــا حرف هـــايم

بوی ناشـــکري مي دهنــد ...

امـــا تـــو

بـه حســـاب تنهايي و درد دل بگـــذار ....

 
دلم میخواهد

دور آتشفشان دلــــــــم

طناب بکشم


و آن قدر در خودم بسوزم


که از انفجار احساسم


وجودم را قرن ها


شهر سوخته بنامند ....


لطفا کسی به خوابم نیاید

امشب را تا صبح

به کابوس هایم قول داده ام ..... !!!

+نوشته شده در شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,ساعت19:37توسط Atieh Zahir | |

چ

 

این روزها خودم


آنقدر سیگار برای دود کردن دارم



تو دیگر کبریت برای آتش زدن روح و روانم نکش لعنتی ....



کمر بسته ام به خودکشی ...


بی خیـــال هم نمی شوم ...


هم دست اند با من ,  این سیگارهای تلخ


و این لحظه های تنهایی


و


این خاطرات تلخ


...... !؟!

+نوشته شده در شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,ساعت19:28توسط Atieh Zahir | |

 

اگر او برای تو ساخته شده

من برای تو ویران شدم . . . .

حالا ببین

غذای روزانه ام شده

فریاد هایی که

نجویده قورت می دهم  . . . .

!؟!

+نوشته شده در شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,ساعت19:23توسط Atieh Zahir | |

 

اشکـــ هایم ....

که سرازیـــر میشوند


دیری نمی پاید که

قنـدیل می بندد ....


عجیــب ســـرد است

هوای نبودنــــت .... !؟!
 

+نوشته شده در شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,ساعت15:38توسط Atieh Zahir | |

 

متنفرم از انسان هایی که ....


دیوار بلندت را می بینند


ولی به دنبال همان


یک آجر لق میان دیوارت هستند ....


که تو را


فرو بریزند ...


تا تو را


انکار کنند ...


تا از رویـــت رد شـــوند

...... !؟!
 

+نوشته شده در شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,ساعت15:31توسط Atieh Zahir | |

 

زنــــــانی که ....

تهی از احســــاس


و با چتری از منطق



گوشه ای تنها نشسته اند ....


بی شک


همان دخترکان بی پروایی اند


که سالهایی نه چنـــــــدان دور


به روی نیمکت حماقتشان


بی تجربه از " تب و لرز " عشق "،


"خیسی بارانش " را آرزو می کردنـــــــد ..... !؟!

+نوشته شده در شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,ساعت14:18توسط Atieh Zahir | |


پیچک وحشی می شوم ... !!


می پیچم

به پر و پای ثانیه هایت ...

تا حتی نتوانی

آنی

بی من

" بودن" را

زندگی کنی ... !!!

 

+نوشته شده در شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,ساعت13:16توسط Atieh Zahir | |


خیلی سخته

اون لحظه ای که

یکی به اشتباه بزرگی که در قبال تو کرده

اعتراف می کنه!


اشتباهی به بزرگی تباه شدن زندگیت . . .!!!


و تو فقط بغض می کنی . . .


و این سوال رو لبات یخ می زنه

چرا . . . ؟!؟

 

+نوشته شده در شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,ساعت12:31توسط Atieh Zahir | |