تراوشات ذهن پریشان من . . .


ادامه مطلب

+نوشته شده در سه شنبه 20 دی 1390برچسب:,ساعت11:14توسط Atieh Zahir | |

 

من , منم منی از جنس دختر

دختری از جنس هیاهو...

که دربه در در کوچه پس کوچه های تنهای به دنبال آرامش است ...

تا ... تا شاید آرام شود تنه خسته اش ,

التیام یابد قلب شکسته اش ...

 

                                  Atieh Zahir

 

+نوشته شده در دو شنبه 19 دی 1390برچسب:,ساعت15:23توسط Atieh Zahir | |

 

از چه بنویسم؟؟

از آسمانی که همیشه در حال عبور است؟

یا از دلی که سوتو کور است؟

از زمین بنویسم یا از زمان یا از یک نگاه مهربان؟

از خاطراتی که با تو در باران خیس شد؟

یا از غزلهایی که هیچ وقت سروده نشد؟

از چه بنویسم ؟؟

از نامه هایی که هیچوقت بسویت نفرستادم ؟

یا از ترانه هایی که هرگز برایت نخواندم؟

از چتری که هرگز زیر آن نایستادیم؟

یا از بدرودی که هرگز بر زبان نیاوردیم؟

من عاشق بیابانی هستم که هرگز قسمت نشد با هم در آن قدم بزنیم…

من دل بسته درختی هستم که فرصت نشد اسممان را رویش حک کنیم…..

من منتظر پنجرهایی هستم که عطر تو را دوباره به من نشان دهد….

+نوشته شده در شنبه 17 دی 1390برچسب:,ساعت18:32توسط Atieh Zahir | |

 

هر چقدر
عطرت را عوض کنی
باز هم تنت...
بوی کثیفِ خیانت می دهد
عزیزِ لعنتی ام...

+نوشته شده در شنبه 17 دی 1390برچسب:,ساعت18:30توسط Atieh Zahir | |

 

همیشه از همان ابتدای آشناییمان در هراس چنین روزی بودم و کابوس خداحافظی

را میدیدم اکنون شد آنچه نباید میشد

خداحافظ دلیل بودنم خداحافظ . . .

+نوشته شده در شنبه 17 دی 1390برچسب:,ساعت18:28توسط Atieh Zahir | |

روزگاریست که شیطان فریاد می زند: آدم پیدا کنید! سجده خواهم کرد...

 

+نوشته شده در شنبه 17 دی 1390برچسب:,ساعت18:22توسط Atieh Zahir | |

 

نمی نویسم …..

چون می دانم هیچ گاه نوشته هایم را نمی خوانی

حرف نمی زنم ….

چون می دانم هیچ گاه حرف هایم را نمی فهمی

نگاهت نمی کنم ……

چون تو اصلاً نگاهم را نمی بینی

صدایت نمی زنم …..

زیرا اشک های من برای تو بی فایده است

فقط می خندم ……

چون تو در هر صورت می گویی من دیوانه ام...

+نوشته شده در شنبه 17 دی 1390برچسب:,ساعت17:26توسط Atieh Zahir | |

 

یک روز احساس کردم

اگر او را با یک غریبه ببینم تمام شهر را به آتش خواهم کشید ....

اما امروز . . .

حتی کبریتی هم روشن نمی کنم

تا ببینم  او کجاست و با کیست  ..... !!!

+نوشته شده در جمعه 1 دی 1390برچسب:,ساعت19:6توسط Atieh Zahir | |

 

یکی را دوست میدارم . . . .

با اینکه این دوست داشتن دیوانگیست

اما......

منه دیوانه

تنها او را دوست میدارم

اما...

خــودم قبـــول دارم

برایش کـــهنه شـــده ام

آنـــقدر کــهنه کــه ......

می شــود روی گرد و خـــاک تنـــم یــادگــاری نــوشت

.

.

بنویس و برو...

+نوشته شده در جمعه 1 دی 1390برچسب:,ساعت18:57توسط Atieh Zahir | |


گاهی وقت ها

سکوت..

همان دروغ است..!

فقط...

شیک تر!

مؤدبانه تر!

و با مسئولیت کمتر...!!!

+نوشته شده در جمعه 1 دی 1390برچسب:,ساعت18:31توسط Atieh Zahir | |

 

سلام
من از قبیله ی آرزوها آمدم
قبیله ی آرزوهای من مدت هاست ویران شده
جای برای من در قبیله ی تنهای شما هست ؟!
من هم تنهام!

 

                                                       

                                                                                                 Atieh Zahir

+نوشته شده در دو شنبه 28 آذر 1390برچسب:,ساعت20:18توسط Atieh Zahir | |

 

 

روزی که فریاد زدی و گفتی دوستت دارم
گفتم بلند تر نمی شنوم...
امروز که در گوشم گفتی دوست ندارم
گفتم آرومتر بقیه می شنوند
...

 

+نوشته شده در دو شنبه 28 آذر 1390برچسب:,ساعت20:15توسط Atieh Zahir | |

 

اگه تونستی برف رو سیاه کنی
 پر کلاغو سفید کنی
 آتیشو بوس کنی
 تویه آب یه نفسه عمیق بکشی
... اون وقت منم میتونم
تورو فراموش کنم
...

 

 

 

+نوشته شده در دو شنبه 28 آذر 1390برچسب:,ساعت20:4توسط Atieh Zahir | |

 

چشمان خیس من , چشمان خشک تو
نگاه گرم من , نگاه سرد تو
دستان پر مهر من , دستان بی مهر تو
و این کدامین قانون عاشقیست ؟؟
که چشمان من خیس و چشمان تو خشک
نگاه من گرم و نگاه تو سرد
دستان من پر مهر و دستان تو نوازنده ی سرد ترین آهنگ عاشقی ...
من اشتباه کردم یا این رسم عاشقیست؟؟؟
نمی دانم ... جواب را فقط تو می دانی
توی که روحت رفته است و جسمی سرد باقی مانده که آن هم زیر خروار خروار خاک دفن شد و فقط تکه سنگی سخت و سرد از تو باقی ماند ...
ولی من به همین قانه ام ....
به همین تکه سنگ قانه ام که تنها غنیمتی بود که از خانه ی عاشقی من و تو باقی مانده بود ...
و تسلیت به قلب عاشقم...
که همه ی عاشقانه هایش تو بودی
توی که حالا نیستی
...

                                           Atieh Zahir


ادامه مطلب

+نوشته شده در سه شنبه 24 آبان 1390برچسب:,ساعت15:38توسط Atieh Zahir | |

باز من تنها ماندم
....
باز من ماندم و تنهای
و
و بوی عطر تو که تمام فضای خانه را گرفته
و نای نفس کشیدن مرا که با نبوده تو دیگر نفسی نیست که نای باشد
دیگر توانی نیست که اشکی باشد
و دیگر جانی نیست که زندگی باشد...
ولی هنوز چشمانی برای دیدن هست ..
چشمانی که به شوق دیدار دوباره ی تو هنوز بیناست ...
و من به انتظار نشسته ام در کنج اتق سوت و کور و خسته ام ...
تا روزی روشن شود این قلب تاریک من با دیدن روی تو
و
و پایان گیرد این قصه ی تنهای
.
.
.
بازگرد که منتظرت هستم

                                                                                       Atieh Zahir

 

+نوشته شده در سه شنبه 24 آبان 1390برچسب:,ساعت15:3توسط Atieh Zahir | |

صفحه قبل 1 ... 17 18 19 20 21 ... 26 صفحه بعد