تراوشات ذهن پریشان من . . .


هميشه بايد کسي باشد . . .


که معنی سه نقطه های


انتهای جمله هایت را بفهمد . . .


همیشه باید کسی باشد


تا بغض هايت را


قبل از لرزیدن چانه ات بفهمد . . .


باید کسی باشد


که وقتی صدایت لرزید بفهمد . . .


که اگر سکوت کردی بفهمد . . .


کسی باشد


که اگر بهانه گیر شدی


بفهمد . . .


کسی باشد


که اگر سردرد را بهانه آوردیبرای رفتن و نبودن


بفهمد به توجهش احتياج داري


بفهمد که درد داری


که زندگی درد دارد


که دلگیری . . .


بفهمد که دلت برای چیزهای کوچکش


تنگ شده است . . .


بفهمد که دلت . . .


همیشه باید کسی باشد که بفهمد تو . . . . !!!

+نوشته شده در پنج شنبه 15 تير 1391برچسب:,ساعت1:18توسط Atieh Zahir | |

 

کمی زود بود،

ولی

دعایت گرفت مادر بزرگ

پیر شدم . . .

+نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:,ساعت21:54توسط Atieh Zahir | |


دخترکم ؛
 
هیچ گاه هم آغوشی هایت را
 
با عشق مقایسه نکن . . .

 هیچ مردی در تخت خواب

نا مهربان نیست . . .


 

+نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:,ساعت21:28توسط Atieh Zahir | |

 

هوسِ مُــــــــــــردن کردم . . .


یه جاي خلوت


یه باکس سیگار


یه اطاق خالی


با دیوارای سفید


با یه پنجره بزرگ و دوست داشتنی مي خوام,


و صداي تو


كه آروم توی ذهنم بهم بگی دوستت دارم، دوستت دارم، دوستت دارم . . .


و من با صدات


با اعترافت توی دلم


غرق شم . . .


و یه فراموشیه مزمن


که دردِ خیانت اون نامرد رو یادم بره . . .


بغض كنم و اینبار با صدای بلنـــــــــــــــــد گريه كنم . . .


نگران هیچـی نباشم


ساکت باشم


و هیجکی به سکوتم اعتراض نکنه . . . 


توی ذهن خسته ام تو باشی و یه دنیا دلگـــــــــــــــرمی . . .


یه حس خوبِ دلخــوشیِ همیشه با تو بودن


لذت ببرم


و از بی طاقتیه اینهمه خوشی


آروم آروم بمیــــــــــــرم . . . . . . . . . . . . . .

+نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:,ساعت21:16توسط Atieh Zahir | |

 

آموخته‌ام که وابسته نباید شد . . .


نه به هیچ کسی‌


و


نه به هیچ رابطه ای . . .


و این نشدنی‌‌ ترین


اصلی‌ بود که آموختم . . .

+نوشته شده در چهار شنبه 14 تير 1391برچسب:,ساعت21:6توسط Atieh Zahir | |

 

سنگینی این ثانیه ها


امانم را بریده . . .


این سختی ها می گذرند . . .


اما


از روی پل هایی که رویاهای من


به زیر آوار آنها مدفون می شوند . . .


برای نجات رویاهایم


به شوک نیاز دارم . . .


شوکی از جنس


احساس تو . . .

+نوشته شده در دو شنبه 12 تير 1391برچسب:,ساعت3:22توسط Atieh Zahir | |

 

دلم

 

به اندازه تمام روزهای پاییزی

 

گرفته است . . .


آسمان چشمانم

 

به اندازه تمام ابرهای بهاری

 

بارانی است . . .


قلبم انگار ,

 

به اندازه سردترین روزهای زمستانی

 

یخ زده است . . .


اما وجودم

 

در کوره داغ تابستانی

 

می سوزد . . .


چه چهار فصلی است


سرزمین دقایق من . . . .

 

+نوشته شده در دو شنبه 12 تير 1391برچسب:,ساعت1:9توسط Atieh Zahir | |


آنقــــدر،


فریـــاد هایــــم را،


سکــــوت کرده ام


که اگـــــر به چشمـــانم بنگرید


کـــــر میشوید . . .

+نوشته شده در دو شنبه 12 تير 1391برچسب:,ساعت1:0توسط Atieh Zahir | |

 

گاهی


هیچ کس را نداشته باشی


بهتر است . . .


داشتن ِ بعضی ها ،


تنهاترت می کند . . .

+نوشته شده در یک شنبه 11 تير 1391برچسب:,ساعت23:50توسط Atieh Zahir | |

 

از درد و دلت


فقط درد


سهم من شد


و دلت


سهم دیگری . . .

+نوشته شده در یک شنبه 11 تير 1391برچسب:,ساعت23:33توسط Atieh Zahir | |

 

این گونه است پایان . . .


او را


به خودش میرسانی


و خودت


سرگردان خودت میمانی . . .

+نوشته شده در یک شنبه 11 تير 1391برچسب:,ساعت20:31توسط Atieh Zahir | |

 

زلال که باشی


سنگهای کف رودخانه ات را میبینند


بر میدارند


و درست نشانه میروند


سمت خودت . . .

+نوشته شده در یک شنبه 11 تير 1391برچسب:,ساعت20:28توسط Atieh Zahir | |

 

همه خودم را مال تو کردم . . .


چقدر دنیای تو بزرگ است


هنوز

 

ازتنهایی سخن میگویی . . .


چقدر کم هستم . . .

+نوشته شده در یک شنبه 11 تير 1391برچسب:,ساعت20:24توسط Atieh Zahir | |

 

کلاغ جان

قصه من به سر رسید...

سوار شو

تو را هم تا خانه ات می رسانم...

+نوشته شده در یک شنبه 11 تير 1391برچسب:,ساعت20:21توسط Atieh Zahir | |

 

آنان که


عشق را میفهمند


عذاب میکشند  . . .


و انان که


عشق را نمیفهمند


عذاب میدهند . . .

 

+نوشته شده در یک شنبه 11 تير 1391برچسب:,ساعت15:28توسط Atieh Zahir | |

صفحه قبل 1 1 2 3 4 5 ... 26 صفحه بعد