تراوشات ذهن پریشان من . . .

 

امروز آنقدر خسته ام


که احساس می کنم


بیش از هر زمان دیگر


به سایبان محبت تو

احتیاج دارم


با تو بودن را

باید احساس کنم


و بیهوده نفس کشیدن را محکوم به نیستی کنم


قلب من در اشتیاق جاده می تپد


و باد پشت پنجره اطاقم

بی تابی می کند


امروز آنقدر بی تابم

که باران را اشکهای شادی می پندارم


بیا تا با آمدنت


خستگی را از تن بدر کنم

. . . . . . . .

+نوشته شده در سه شنبه 9 اسفند 1390برچسب:,ساعت14:58توسط Atieh Zahir | |

 

خیانت

یک اشتباه نیست . . .

درست‌ترین اتفاق

در یک

رابطهٔ اشتباه است . . .

+نوشته شده در شنبه 6 اسفند 1390برچسب:,ساعت18:21توسط Atieh Zahir | |


دلم تنگ است ...

دلم تنگ است

دلم اندازه حجم قفس تنگ است

سکوت از کوچه لبریز است

صدایم خیس و بارانی است

نمی دانم چرا

در قلب من

پاییز طولانی است ... !؟؟

+نوشته شده در شنبه 6 اسفند 1390برچسب:,ساعت17:29توسط Atieh Zahir | |

 

نگاه ساکت مردم

به روی صورتم دزدانه می افتد ،

همه گویند :

عجب شاد است ،

عجب خندان .

دل مردم چه می داند

که من

دنیایی از اشکم . . . . !؟!

+نوشته شده در شنبه 6 اسفند 1390برچسب:,ساعت17:22توسط Atieh Zahir | |

 

زندگی غمکده ای بیش نبود

بهر ما جز غم و تشویش نبود . . .

به کدام خاطره اش خوش باشم 

که کدام خاطره اش نیش نبود . . . !؟!

+نوشته شده در شنبه 6 اسفند 1390برچسب:,ساعت17:14توسط Atieh Zahir | |

 

اگه به تو زل نمی زنم ،

 

رازی است

 

که با نگاه فاش می شود . . .

+نوشته شده در پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:,ساعت20:42توسط Atieh Zahir | |

 

رنگ سال گذشته را دارد،

تمام لحظه‏ های امسالم .....


۳۶۵ حسرت را،

هم چنان می‏ کشانم به دنبالم ......

+نوشته شده در جمعه 28 بهمن 1390برچسب:,ساعت19:53توسط Atieh Zahir | |


بر سنگ مزارم بنویس

زیر این سنگ

جوانی خفته است . . .


با هزاران ای کاش

و دو چندان افسوس

که به هر لحظه عمرش گفته است . . . !؟!!

+نوشته شده در جمعه 28 بهمن 1390برچسب:,ساعت19:50توسط Atieh Zahir | |

 

مرگ از زندگی پرسید :

چرا من تلخم و تو شیرینی . . .؟!؟

زندگی در جواب گفت :

چون من دروغم

و تو حقیقت

. . . . . . !؟!!!!

+نوشته شده در جمعه 28 بهمن 1390برچسب:,ساعت19:45توسط Atieh Zahir | |

 

می خواهی بروی . . . ؟!؟

خب برو . . .

انتظار مرا وحشتی نیست

شب های بی قراری را هیچ وقت پایانی نخواهد بود

برو . . .

برای چه ایستاده ایی ؟!؟

به جان سپردن کدامین احساس لبخند میزنی . . . ؟!؟

برو . . .

تردید نکن

نفس های آخر است . . .

نترس برو . . .

احساسم اگر نمیمیرد . . .

بی شک ما بقی روزهای بودنش را

بر روی صندلی چرخدار بی تفاوتی خواهد نشست . . .

برو . . .

یک احساس فلج تهدیدی برای رفتنت نخواهد بود

پس راحت برو

مسافری در راه انتظارت را می کشد

طفلک چه می داند که روحش سلاخی خواهد شد

برو . . .

فقط برو . . . . !؟!؟

 

+نوشته شده در پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:,ساعت18:4توسط Atieh Zahir | |

 

چه قدر سخته ...

تو چشمای کسی که

تمام عشقت رو ازت دزدیده و به جاش

یه زخم همیشگی رو به قلبت هدیه داده زل بزنی

و به جای اینکه لبریز کینه و نفرت بشی‌ ،

حس کنی هنوزم دوسش داری ...


چه قدر سخته

دلت بخواد سرت رو باز به دیواری تکیه بدی

که یه بار زیر آوار غرورش


همه وجودت له شده ….


چه قدر سخته

تو خیالت ساعت ها باهاش حرف بزنی


اما وقتی دیدیش هیچ چیزی جز سلام نتونی بگی ...


چه قدر سخته

وقتی پشتت بهشه

دونه های اشک گونه هاتو خیس کنه اما مجبور باشی بخندی


تا نفهمه هنوزم دوسش داری ...


چه قدر سخته

گل آرزوهاتو تو باغ دیگری ببینی


و هزار بار تو خودت بشکنی

و اون وقت آروم زیر لب بگی :

گل من باغچه نو مبارک ... !؟!
 

+نوشته شده در پنج شنبه 27 بهمن 1390برچسب:,ساعت17:53توسط Atieh Zahir | |

 

آرام تر . . .

آرام تــر تكــانـش دهیــد

مرگ مغزی شده . . .

بــایـد زودتـــر دفــن شــود

چیـــزی برای اِهـدا هـــم نــدارد ,

احساسم است . . . !

تــــا همیـن دیــروز زنـده بـــود

خـــــودم دیدم

کسی لهش کرد و رفت . . . . . !؟!

+نوشته شده در سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:,ساعت15:4توسط Atieh Zahir | |

 

نمی دانم این روزها

تو دیر به دیر یادم می کنی

یا

من زود به زود

دلتنگت می شوم ..... ؟!؟

+نوشته شده در سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:,ساعت14:56توسط Atieh Zahir | |

 

خدايـــا ...

ايـن روزهــا حرف هـــايم

بوی ناشـــکري مي دهنــد ...

امـــا تـــو

بـه حســـاب تنهايي و درد دل بگـــذار ....

 
دلم میخواهد

دور آتشفشان دلــــــــم

طناب بکشم


و آن قدر در خودم بسوزم


که از انفجار احساسم


وجودم را قرن ها


شهر سوخته بنامند ....


لطفا کسی به خوابم نیاید

امشب را تا صبح

به کابوس هایم قول داده ام ..... !!!

+نوشته شده در شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,ساعت19:37توسط Atieh Zahir | |

چ

 

این روزها خودم


آنقدر سیگار برای دود کردن دارم



تو دیگر کبریت برای آتش زدن روح و روانم نکش لعنتی ....



کمر بسته ام به خودکشی ...


بی خیـــال هم نمی شوم ...


هم دست اند با من ,  این سیگارهای تلخ


و این لحظه های تنهایی


و


این خاطرات تلخ


...... !؟!

+نوشته شده در شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,ساعت19:28توسط Atieh Zahir | |

صفحه قبل 1 ... 12 13 14 15 16 ... 26 صفحه بعد