تراوشات ذهن پریشان من . . .

 

اگر او برای تو ساخته شده

من برای تو ویران شدم . . . .

حالا ببین

غذای روزانه ام شده

فریاد هایی که

نجویده قورت می دهم  . . . .

!؟!

+نوشته شده در شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,ساعت19:23توسط Atieh Zahir | |

 

اشکـــ هایم ....

که سرازیـــر میشوند


دیری نمی پاید که

قنـدیل می بندد ....


عجیــب ســـرد است

هوای نبودنــــت .... !؟!
 

+نوشته شده در شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,ساعت15:38توسط Atieh Zahir | |

 

متنفرم از انسان هایی که ....


دیوار بلندت را می بینند


ولی به دنبال همان


یک آجر لق میان دیوارت هستند ....


که تو را


فرو بریزند ...


تا تو را


انکار کنند ...


تا از رویـــت رد شـــوند

...... !؟!
 

+نوشته شده در شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,ساعت15:31توسط Atieh Zahir | |

 

زنــــــانی که ....

تهی از احســــاس


و با چتری از منطق



گوشه ای تنها نشسته اند ....


بی شک


همان دخترکان بی پروایی اند


که سالهایی نه چنـــــــدان دور


به روی نیمکت حماقتشان


بی تجربه از " تب و لرز " عشق "،


"خیسی بارانش " را آرزو می کردنـــــــد ..... !؟!

+نوشته شده در شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,ساعت14:18توسط Atieh Zahir | |


پیچک وحشی می شوم ... !!


می پیچم

به پر و پای ثانیه هایت ...

تا حتی نتوانی

آنی

بی من

" بودن" را

زندگی کنی ... !!!

 

+نوشته شده در شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,ساعت13:16توسط Atieh Zahir | |


خیلی سخته

اون لحظه ای که

یکی به اشتباه بزرگی که در قبال تو کرده

اعتراف می کنه!


اشتباهی به بزرگی تباه شدن زندگیت . . .!!!


و تو فقط بغض می کنی . . .


و این سوال رو لبات یخ می زنه

چرا . . . ؟!؟

 

+نوشته شده در شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,ساعت12:31توسط Atieh Zahir | |


روزهــــاست

از سقف لحظــــــــه هایم ,


یاد تو چـکه می کند ...


اگر باران بند بیاید ,


از این خانه

مــی روم

.... !?!
 

+نوشته شده در شنبه 22 بهمن 1390برچسب:,ساعت12:24توسط Atieh Zahir | |

 

خوب هم كه باشی ...



از بس بدی دیده اند ،


خوبی هایت را باور نمی كنند ...



نفرین به شهری كه


در آن


غریبه ها آشنا ترند ...
 

+نوشته شده در جمعه 21 بهمن 1390برچسب:,ساعت12:39توسط Atieh Zahir | |


اگر کارگردان بودم


صدای نفس هایت


موسیقی متن تمام فیلم هایم بود . . .

 

+نوشته شده در جمعه 21 بهمن 1390برچسب:,ساعت12:28توسط Atieh Zahir | |

 

آنگاه که . . .

 

غرور کسی رو له می کنی،

 

آنگاه که  . . .

 

کاخ آرزوهای کسی رو ویران می کنی



آنگاه که . . .

 

شمع امید کسی رو خاموش می کنی،

 

آنگاه که . . .

 

بنده ای رو نادیده میگیری



آنگاه که . . .

 

حتی گوشت رو میبندی تا صدای خرد شدن غرورش رو نشنوی



آنگاه که . . .

 

خدارو می بینی و بنده ی خدارو نادیده می گیری . . .



می خوام بدونم که

 

دستت رو به سوی کدووم آسمون دراز می کنی

 

تا

 

برای



خوشبختی خودت دعا کنی . . . !؟!؟!

+نوشته شده در دو شنبه 17 بهمن 1390برچسب:,ساعت18:29توسط Atieh Zahir | |


از ما که گذشت ...

ولی

به دیگری موقتی بودنت را

گوشزد کن

تا از همان اول

فکری به حال جای خالیت کند ...

+نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,ساعت18:18توسط Atieh Zahir | |

 

نمی دانم . . .

نمی دانم چرا چشمانم ,

گاهی بی اختیار خیس می شوند . . . 

می گویند حساسیت فصلی است  . . . . 

آری

من به فصل فصل ,

این دنیای بی تو

حساسم

. . . . . . !?!!

+نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,ساعت18:9توسط Atieh Zahir | |


اینجا زمین است .....

ساعت به وقت انسانیت خواب است ......

دل عجب موجود سخت جانی است !!!

هزار بار تنگ میشود ،

میشکند ،

میسوزد ،

میمیرد
و باز هم می تپد ........ !?!

+نوشته شده در یک شنبه 16 بهمن 1390برچسب:,ساعت18:2توسط Atieh Zahir | |

 

"دوستت دارم" را

برای هر دویمان فرستادی .....

هم من ،

هم او ،

خیانت میکردی

یا

عدالت ...... ؟؟!؟!؟

+نوشته شده در پنج شنبه 13 بهمن 1390برچسب:,ساعت12:39توسط Atieh Zahir | |

 

جای خالیت را ,

نفس عمیق می کشم . . . .

عطرت از تو باوفاتر است  . . . . . . !!!

+نوشته شده در چهار شنبه 12 بهمن 1390برچسب:,ساعت14:3توسط Atieh Zahir | |

صفحه قبل 1 ... 13 14 15 16 17 ... 26 صفحه بعد